جدول جو
جدول جو

معنی بستان کار - جستجوی لغت در جدول جو

بستان کار
(مو)
باغبان. آنکه مباشر کار باغ، بستان و بوستان باشد.
لغت نامه دهخدا
بستان کار
(لَ دَ / دِ)
داین. (واژه های نو فرهنگستان ایران). طلبکار مقابل بدهکار و مدیون و مقروض. (دزی ج 1 ص 83).
- بستانکار با وثیقه، بستانکاری که طلبش بوسیلۀ وثیقه تضمین شده باشد. (فرهنگ فارسی معین).
- بستانکار عادی، بستانکاری که وثیقه ندارد و حق تقدمی هم ندارد. غریم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بستانکار
تصویر بستانکار
طلبکار، داین، کسی که از دیگری پول یا کالایی طلب دارد که باید بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستان آرا
تصویر بستان آرا
باغبان، آنکه پیشه اش پرورش گل ها و درختان باغ است، نگهبان باغ، باغ پیرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستانکاری
تصویر بستانکاری
طلبکاری، بستانکار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستان سرا
تصویر بستان سرا
سرابستان، باغچه و باغ سر خانه، خانۀ بزرگ که دارای گل ها و درختان بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستاخ کار
تصویر گستاخ کار
بی باک و بی پروا در انجام دادن کار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کا)
حیوان پستان دار، جانوری که صاحب پستان است و بچۀ خود را بدان شیر دهد. پستانداران. دودۀ حیواناتی که بچه های خود را شیر دهند. ذوات الثدی
لغت نامه دهخدا
رفیق، سهل الجانب، هش المکسر
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان که در 13هزارگزی جنوب شهر تویسرکان و هفت هزارگزی جمیل آباد در کوهستان واقع است. منطقه ای است سردسیر با 100تن سکنه. آبش از چشمه و محصولش غلات، مختصری صیفی، انگور و لبنیات و شغل مردمش زراعت، گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نِسْ)
فراموش کار
لغت نامه دهخدا
(گُ)
آنکه کارها را بدون پروا انجام دهد. آنکه بی باکانه به کارها دست زند. رجوع به گستاخ کاری شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
گستاخ وار. گستاخانه. دلیرانه. جسورانه: اگر تکلیف از میان برخیزد بستاخ وار یکدیگر را بتوانند دید. (کیمیای سعادت). و رجوع به گستاخ وار شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ اِ رَ)
یکی از باغهای معروف شیراز بوده است. و رجوع به تاریخ ادبیات برون ج 3 ص 219 شود، استخوان متصل بگردن. (شعوری ج 1 ورق 195). و رجوع به بستو شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ دَ / دِ)
بوستان آرای. بستان آرای. رجوع به بوستان آرا و بستان آرای شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
یا بوستانبان. باغبان و آنکه درختان را پیرایش میکند. (ناظم الاطباء). رجوع به بوستان بان و بستان پیرا شود. مؤلف نشوءاللغه آرد: عوام مصر باغ بان را جنائنی و مردم عراق بغوان یا بغوان چی (محرف باغبان و باغبان چی) یا باغبان نامند و فصحای دوران عباسی بستان بان می گفتند و ’تاجی’ در عربی نیز مرادف همین کلمه است:
کلید از دست بستان بان فتاده
ز بستان نارپستان در گشاده.
نظامی.
رجوع به بوستان بان شود
لغت نامه دهخدا
(بُ سَ)
بوستان سرا. بستان سرای. خانه و سرایی که در بستان ساخته شده. ممکن است لفظ مذکور قلب سرابستان و به معنی باغچه و صحن خانه باشد. (فرهنگ نظام) :
بلبل بستان سرا صبح نشان میدهد
وزدر ایوان بخاست بانگ خروسان بام.
سعدی (طیبات).
هست تا دامن کشان سروی در این بستان سرا
از گریبان دست ما کوتاه کردن مشکل است.
صائب (از فرهنگ نظام).
رجوع به بستان سرای، سرابستان، بوستان سرا و بوستان سرای شود، نهالی. (برهان) (شرفنامۀ منیری) :
خوشا حال لحاف و بسترآهنگ
که میگیرند هر شب در برت تنگ.
لبیبی.
، بعضی چادرشبی را گفته اند که بر روی نهالی پوشند. (برهان). اصل در آن چادریست که بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (انجمن آرا). و بعضی گویند چادری که برای محافظت از گرد و غبار بر روی بستر کشند چه آهنگ بمعنی کشیدن است. (آنندراج). آنچه بروی لحاف و نهالین پوشند تا گرد نگیرد. (سروری). چادری که بالای بستر کشند و بگسترند و بعضی بمعنی چادرشب گفته اند که برای گرد ننشستن بر بستر و لحاف گسترند. (رشیدی). چادرشبی که بروی بستر کشند. (ناظم الاطباء). چادرشبی که روی بستر کشند که کثافت و گرد و خاک بر آن ننشیند. (فرهنگ نظام) ، پردۀ منقش، پردۀ رنگین از پشم که در وی نقش و نگار باشد. مقرم. (منتهی الارب). مقرمه. (منتهی الارب). محبر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
قریه ای است بنواحی بیهق (سبزوار) که مسکن خانواده ای از حاتمیان بوده است. (تاریخ بیهق ص 124)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عمل بستان کار و باغبان.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
طلبکاری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گستاخ کار
تصویر گستاخ کار
آنکه کارها را بی پروا انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستان آرا
تصویر بستان آرا
بستان آرای بستان آرای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستان بان
تصویر بستان بان
باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستانکاری
تصویر بستانکاری
طلبکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاد کار
تصویر استاد کار
ماهر و مسلط و استاد در صنعتی یا حرفه ای، کارفرما استاد کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستانکار
تصویر بستانکار
طلبکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسته کار
تصویر بسته کار
کند کار، سست رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستانی کار
تصویر باستانی کار
آن که ورزش زورخانه ای انجام می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بستانکار
تصویر بستانکار
((بِ))
طلبکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بستانکار
تصویر بستانکار
طلبکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسته کار
تصویر بسته کار
مکانیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بستان کاری
تصویر بستان کاری
طلب
فرهنگ واژه فارسی سره
داین، طلبکار، وامخواه
متضاد: بدهکار، مدیون، وام دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد